شیوانا در بازار کنار مغازه دوست سبزی فروشی نشسته بود و به اطراف نگاه می کرد
صاحب مغازه کناری که جوانی تازه کار بود به شیوانا بیان داشت و گفت :
به نظر من این دوست شما دارد ضرر می کند
من کارگاه سفالگری دارم و یک کارگر دارم که برایم هر روز کوزه ، لیوان و ظرف سفالی درست می کند
ده نفر را هم اجیر کرده ام تا در دهکده های اطراف برای کوزه ها و ظروف سفالی من مشتری جمع کنند
خلاصه هر هفته صد سکه به دست می آورم
اما این دوست سبزی فروش ما فقط هفته ای ده سکه گیرش می آید
به نظر شما تجارت من پرسودتر نیست؟
شیوانا بیان داشت و گفت :
گمان نکنم وضع زندگی تو با این سبزی فروش تفاوت زیادی داشته باشد
تو از این صد سکه چقدر به عنوان دستمزد و مواد اولیه خرج می کنی و آخرش چقدر برایت می ماند؟
سفال فروش جوان مکثی کرد و بیان داشت و گفت :
خوب راستش را بخواهید وقتی تمام هزینه ها را کسر کنم هفته ی پنج سکه بیشتر برای خودم باقی نمی ماند
شیوانا بیان داشت و گفت :
در تجارت اصل این است که همیشه بنگری آخر کار بعد از کسر همه هزینه ها و مخارج چقدر برایت می ماند
و این مقدار درآمد به ازای چه میزان زحمت و کار ودردسر نصیبت شده است
درست است که سبزی فروش مغازه اش اول صبح پر است و آخر شب کاملا خالی
اما او با همین مغازه و سبزی هایی که دارد هفته ای ده سکه یعنی دو برابر تو درآمد دارد
البته کار تو زیبا و ستودنی است
اما از لحاظ سودآوری من سبزی فروش را برنده تر می دانم
جهت اطلاع از آخرین تغییرات وب سایت نازترین در خبرنامه وبلاگ ثبت نام کنید:
نظرات شما عزیزان: